سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیمای تردید

از شما چه پنهان

 

سبک بالم و ازاد

 

دیگر کسی نمی تواند

 

معده ام را سنگین کند

 

نت های نبضم

 

ابشخور اواز پکاوک ها

 

شده اند

 

می خواهم با جرعه ای دانش

 

که از آبان یشت عاریه

 

گرفته ام انرا

 

در خیابان های فرهنگ قدم بزنم

 

گذشت روز هایی که

 

جغد شوم بر بام خانه ام

 

مرا بر اداب سوگ و سوگواری

 

فرا می خواند

 

به همراهی نرم گویان نکته سنج

 

می خواهم برای پرندگان

 

خسته

 

با سر انگشت تدبیر

 

لانه بسازم

 

دیگر قدم خم

 

نخواهم کرد

 

در پیش مردمی که

 

نان به نرخ روز می خورند

 

در جایی گفته ام

 

بازار اندیشه ام باز است

 

و جرِات حرف در حکم نور

 

و روشنایی است

 

و با همین ایده

 

در حالیکه مرا

 

خاک هر دم می خواند به سویش

 

بر  خاسته ام تا پرنده ی شعرهایم

 

در کار چاره سازی

 

بهشت نوساز

 

و بی پرنده ی امروز

 

به پرواز در آورم

 

و چاروق هایم بیش از هر زمان دیگر

 

دلباخته ی آواز های کوه شده اند

 

می خواهم به قاف پای نهم

 

به آنجا که سیمرغ افسانه ای

 

پیش از این

 

منتظرم بوده است

 

و انگار

 

گنج های گم شده پدرانمان

 

همچون کشتی از دل دریا

 

سر بر  آورده اند

 

تا پیرهن کهنه تخت جمشید را

 

بر  تنم نمایند

 

و گربه های تفکر خواهند دید

 

که چگونه خشم مردم ...

 

علیرضا پیری زنده دل






نوشته شده در سه شنبه 95/5/26ساعت 6:43 عصر توسط علیرضا زنده دل نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت